سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که دانشی را زنده کرد، نمی میرد . [امام علی علیه السلام]

دختر آریایی

Powerd by: Parsiblog ® team.
همیشه با توام ای بهترین(جمعه 87 فروردین 30 ساعت 1:39 عصر )


  • کلمات کلیدی :
  • » جسیکا
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    سکوت کن(جمعه 87 فروردین 30 ساعت 1:37 عصر )

    به احترام باورم، دقیقه ای سکوت کن

     

    به یاد حرف آخرم دقیقه ای سکوت کن

    و آسمان ستاره را به واژه ها گره بزن

    شبیه بغض دفترم دقیقه ای سکوت کن

    طواف میکند غزل ،ضریح چشمهای تو

    وچاره سازشد حرم دقیقه ای سکوت کن

    قرار شد که فاصله مرا به شاعری برد

    قبول کن که شاعرم دقیقه ای سکوت کن

    و قاب میکنم شبی نگاه خیس کوچه را

    که نیستی برابرم  دقیقه ای سکوت کن

    وجنس خرده شیشه راکه چشم من بلدنبود

    ببین چگونه از برم دقیقه ای سکوت کن

    و من که غرق میشدم دراعتماد شیشه ای

    در  آیینه  شناورم دقیقه ای سکوت کن

    قفس به اسم آسمان ، تمام حرفهای تو

    وگیج شد کبوترم  دقیقه ای سکوت کن

            



  • کلمات کلیدی :
  • » جسیکا
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    عشق ممنوع(جمعه 87 فروردین 30 ساعت 12:50 عصر )
    عشق ... ممنوع !

    دهان‌هایمان را بسته‌اند،

    دست‌هایمان را بسته‌اند،

    آنقدر تازیانه کج‌فهمی‌شان را

    بر دوش خسته‌مان کوفته‌اند،

    که نای تحرکی نداریم.

    توانی برای گفتن نمانده در نهادمان،

    سرشاریم از عشق

    پُریم از دوستت‌دارم‌ها

    اما نایی نمانده تا بگویم: دوستت دارم!

    نیرویی نمانده تا بگویی؛ دوستم داری!

    در راه عشق، عشق‌بازی می‌کردیم،

    دست در دست هم می‌رفتیم،

    پا به پای هم می‌تاختیم،

    و به ناگاه؛ ندایی، علامتی، نیرویی، صدایی،

    نمی‌دانم چه بود!

    نمی‌خواهم بدانم چه بود!

    اما این را می‌دانم

    این میهمان ناخوانده،

    فرمان ایست داد به ما!

    گفت، می‌خواهید به سرزمین عاشقانه‌ها بروید؟!

    نمی‌گذارم!

    گفت، می‌خواهید به دیار از خود گذشتگی بروید؟!

    نمی‌گذارم!

    گفت، می‌خواهید برای هم بمیرید؟!

    نمی‌گذارم!

    گفت، می‌خواهید همدیگر را دوست بدارید؟!

    نمی‌گذارم!

    گفت ترک کنید، دیار عاشقی را!

    گفت زبان در کام کشید و نگویید، دوستت دارم.

    گفت: بخوابید.

    گفت: بمیرید.

    گفت و ماند و ایستاد.

    تا تماشا کند سکوتمان را

    ایستایی‌مان را

    ویرانی‌مان را.

    می‌خواست ما را به عقب برگرداند

    می‌خواست پشیمان کند ما را

    از هرچه عشق ، از هرچه زندگی.

    ماند تا خسته‌مان کند،

    ماند تا خستگی‌مان را جشن بگیرد.

    ما نیز ماندیم ، ایستادیم،

    سکوت کردیم و به زبان نگفتیم، دوستت دارم!

    دلاویزترین شعر جهان را در دل نگه‌داشتیم!

    ولی، در همان هنگامه درد و خستگی

    در دل خندیدیم به آن بینوایانِ دشمن زندگی،

    به آن ناتوانان

    که یکسره،

    خط بطلان و ممنوع خواستند بکشند بر هرچه عشق!!

    به آنان که عشق را ممنوع می‌خواهند!

    به آنان که دوستت دارم، کلام حرام است در قاموس‌شان!

    خندیدیم و عاشق ماندیم،

    خندیدیم و در دل فریاد زدیم،

    عاشقی و دوستت دارم‌ها را،

    پرشورتر از قبل.

    می‌مانیم ، صبور و عاشق.

    می‌مانیم ، ساکت و عاشق.

    می‌مانیم در تاریکی؛ تا ببینیم در تاریکی،

    کنار هم بودن را.

    می‌مانیم، تا نظاره کنیم؛ شاید با هم مردن را!

    خدا را چه دیده‌ای،

    شاید هم روزی، دوباره و شاید هم چند باره!

    با هم بودن را.

    امروز که بی‌همیم

    می‌خندیم ما عاشقان، به ناعاشقان.

    می‌خندیم، اما با چشمانی بارانی و خیس!

    می‌خندیم، اما با دلی پُر آه!

    و می‌مانیم، به انتظار با هم بودن

    مرده یا زنده ، چه فرق می‌کند؟

    دور یا نزدیک مهم نیست!

    مهم با هم بودن است.

    خدا را



  • کلمات کلیدی :
  • » جسیکا
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    باد بادک باز(جمعه 87 فروردین 30 ساعت 12:30 عصر )

    چند شب پیش پیامی رو از یکی از دوستانم دریافت کردم که می گفت: "خوشبختی یعنی مطالعه ی یک رمان زیبا در یک شب سرد زمستانی!"
    جالب اینکه دقیقا در همون لحظه از شب در حال مطالعه ی یک رمان زیبا از ادبیات افغانستان بودم. به ذهنم رسید بد نباشه بعد از این ایام امتحانات، دوستان دیگرم رو هم در این خوشبختی سهیم کنم!
    رمان"بادبادک باز" نوشته ی "خالد حسینی".
    نمی خوام در مورد این رمان فوق العاده عمیق و زیبا توضیح خاصی رو ثبت کنم. فقط پیشنهاد می کنم اگر تا به حال این داستان رو نخوندید حتما امتحانش کنید.
    لحظات دلنشینی رو در خاطرتون ثبت خواهد کرد. لحظاتی که کمتر رمانی می تونه به این زیبایی خلقشون کنه!
    اینکه در طی یک داستان نه چندان بلند بتونی مطالبی عمیق رو از ایمان، عشق، دوستی، خانواده، تاریخ، غرور، جنگ و ... بخونی تجربه ی شیرینی خواهد بود، نه؟!



  • کلمات کلیدی :
  • » جسیکا
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    انتظار(جمعه 87 فروردین 30 ساعت 12:28 عصر )

    آنه، تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت،
    وقتی که روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود؟
    با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات،
    از تنهایی معصومانه دست هایت.
    آیا می دانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیت، حقیقت زلالی دریاچه ی نقره ای نهفته بود؟

    آنه... اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه ی طلایی خورشید درستی بسپاری و در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی!
    اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست.
                                                                        در انتظار تو... !

    ******



  • کلمات کلیدی :
  • » جسیکا
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    <      1   2   3   4      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    خداحافظ
    عکسهای قشنگ
    نی نی های ناز..
    خدا جون متشکریم
    عاشقانه ها
    خدافظی..
    زندگی.....
    خدا دیگر کجا رفته؟
    دلتنگی...
    مهم نیست...
    خلقت زن..
    عاشقانه..
    چرا دوسم داری؟؟؟
    بگذار عشق خاصیت نو باشد..
    صداقت
    [همه عناوین(69)][عناوین آرشیوشده]

     RSS 
     Atom 

    بازدیدهای امروز: 5  بازدید
    بازدیدهای دیروز: 2  بازدید
    مجموع بازدیدها: 117165  بازدید
    [ صفحه اصلی ]
    [ پیام‌رسان ]
    [ پست الکترونیک ]
    [ پارسی بلاگ ]
    [ درباره من ]

    » پیوندهای روزانه «
    » آرشیو یادداشت ها «
    » موسیقی وبلاگ «
    » اشتراک در خبرنامه «