سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که دو کفش وعصای آهنین برگیر و آنگاه در زمین سیاحت کن و آثار و عبرتها را بجوی تا آن جا که کفشها پاره و عصا شکسته شود . [ابن دینار]

دختر آریایی

Powerd by: Parsiblog ® team.
خدایا(یکشنبه 87 آبان 19 ساعت 1:24 عصر )
  خدایا ..... از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار

نگاهی
یادی
تصویری
خاطره ای
برای هنگامی که فراموش خواهیم کرد روزی چقدر عاشق بودیم ...

 

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم
چشماشو میبست
سرشو بالا می گرفت
لباشو غنچه می کرد
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه
لبامو می ذاشتم روی لبش .
داغ بود .

وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .
می سوختم .
همه تنم می سوخت .
دوست داشت لباشو گاز بگیرم .
من دلم نمیومد .
اون لبامو گاز می گرفت .
چشاش مثل یه چشمه زلال بود صاف و ساده …
وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم
نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .
شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .
من هم موهاشو نوازش میکردم .
عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .
شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .
دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم
لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید
جاش که قرمز می شد می گفت :
هر وقت دلت برام تنگ شد? اینجا رو بوس کن .
منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .
تا یک هفته جاش می موند .
معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .
تموم زندگیمون معاشقه بود .
نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .
همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ?
میومد و روی پام میشست .
سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .
دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش
می گفت : میدونی قلبم چی می گه
می گفتم : نه
می گفت : میگه لاو لاو  لاو لاو …
بعد می خندید . می خندید ….
منم اشک تو چشام جمع می شد .
اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .
وقتی لخت جلوم وامیستاد ? صدای قلبمو می شنیدم .
با شیطنت نگام می کرد .
پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .
مثل مجسمه مرمر ونوس .
تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .
مثل بچه ها .
قایم می شد ? جیغ می زد ? می پرید ? می خندید …
وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .
بعد یهو آروم می شد .
به چشام نگاه می کرد .
اصلا حالی به حالیم می کرد .
دیوونه دیوونه …
چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .
لباش همیشه شیرین بود .
مثل عسل …
بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .
می خواستم فقط نگاش کنم .
هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون …
من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .
خودش نمی دونست .
نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .
تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .
بهار پژمرد .
هیچکس حال منو نمی فهمید .
دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .
یه روز صبح از خواب بیدار شد ?
دستموگرفت آروم برد روی قلبش ?گفت : می دونی قلبم چی می گه
بعد چشاشو بست.
تنش سرد بود .
دستمو روی سینه اش فشار دادم .
هیچ تپشی نبود .
داد زدم : خدا …
بهارمرده بود .
من هیچی نفهمیدم .
ولو شدم رو زمین .
هیچی نفهمیدم .
هیچکس نمی فهمه من چی میگم .
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه هنوزم اشک توی چشام جمع می شه هنوزم دیوونه ام.
 

 

در انتظار تو

 

چه دردیست در میان جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن . . .

 

برای دیگران چون کوه بودن ولی در چشم خود آرام شکستن . . .

 

برای هر لبی شعری سرودن ولی لبهای خود همواره بستن . . .

 

به رسم دوستی دستی فشردن ولی با هر سخن قلبی شکستن . . .

 

به نزد عاشقان چون سنگ خاموش ولی در بطن خود غوغا نشستن . . .





  • کلمات کلیدی :
  • » جسیکا
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    می دونی...(سه شنبه 87 آبان 7 ساعت 7:2 عصر )

    یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن.. تو باشی منم باشم.. کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید.. تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم.. اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی.. منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم.. با پاهات محکم منو گرفتی ..دو تا دستتم دورم حلقه کردی.. بهت می گم چشماتو می بندی؟ میگی اره بعد چشماتو می بندی ... بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟ می گی اره بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن.. یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن.. می دونی؟ می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق..بلدی که؟ ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می برم..نمی بینی خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه و لبم رو گاز می گیرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی.. تو داری قصه می گی.. من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش.. حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی.. تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم..محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم.. می بینی نا منظم نفس می کشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت. می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم.. می بینی دیگه نفس نمی کشم.. چشماتو باز میکنی می بینی من مردم.. می دونی ؟ من می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن ..از تنهایی مردن.. از خون دیدن..وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم.. مردن خوب بود ارومه اروم... گریه نکن دیگه..من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدیاااا بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی.. گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه.. دل روح نازکه.. نشکونش خب؟؟

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • » جسیکا
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    چه سخت است(سه شنبه 87 آبان 7 ساعت 6:50 عصر )

    Untitled Art Print by Tomas Rusch

     چه سخت است پای نوش کسی بودن شمع خاموش کس دیگر بودن 

     بایاد کسی که دوستش میداری یک عمر در اغوش کس دیگر بودن 



  • کلمات کلیدی :
  • » جسیکا
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    یادمون باشه(سه شنبه 87 آبان 7 ساعت 6:44 عصر )

    یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره . یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم .

    وقتی تو آمدی و دستت را به سویم دراز کردی
    گفتم ــ از قفس چه می دانی ؟
    گفتی : آزادی
    از تنهایی ؟ گفتی : همزبانی
    از محبت ؟ : عشق
    از دوستی ؟ : صداقت
    از بهار ؟ : طراوت
    از سفر ؟ : انتظار
    از جدایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ : ........
    باز هم گفتم جدایی ؟
    سکوت تو مرا شکست و به گریه انداخت .
    به چشمانت نگاه کردم و گفتم بگو ...
    تو آغوش به رویم گشودی و گفتی :
    جدایی ، هرگز ... بی تو من می میرم

    چرا دیگر نگاهم را نمی خوانی چه شد آخر

    چرا منظور چشمم را نمی دانی چه شد آخر

    مگر روزی برایم شعر دلتنگی نمی خواندی

    چه شد حالا که در شعرت رجز خوانی چه شد آخر

    مگر روزی برایت خانه ای زیبا نبود این دل

    چرا حالا به قلبم تیر می رانی چه شد آخر

    سرابی دیدمت لیکن دلم رفت و منم در پی

    ولی با تو نسیبم جز پشیمانی چه شد آخر

      

    دفتری که بسته شد بازش نکنید دلی که شکسته شد نازش نکنید یاران شما را به خدا به عشق بی وفایی نکنید یا اینکه وفا کنید تا آخر عمر یا اینکه از اول آشنایی نکنید



  • کلمات کلیدی :
  • » جسیکا
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    عکس(سه شنبه 87 آبان 7 ساعت 12:46 عصر )

    اگه عاشق کسی باشی حتی اگه سال ها هم نبینیش فراموشش نمی کنی ولی اگه فراموشش کردی تو عاشقش نبودی و فقط بهش عادت کرده بودی...چون عشق چیزی نیست که یه شبه بییاد و یه شبه هم بره...

    وقتی دلتون برای کسی تنگ می شه چیکار میکنید؟
    اولین و بهترین کار اینه که گوشی تلفنُ برداری و ...زینگگگ
    بهش زنگ بزنی و باهاش حرف بزنی....اینطوری شاید آروم بشی
    !!!
    ولی اگه نمی شد باهاش حرف بزنی چی؟؟؟
    !!!!
    دومین کاری که میشه انجام داد اینه که بری سراغش،چند دقیقه ای باهم باشین،حرف بزنین و یه دلِ سیر ببینیش
    ...
    ولی اگه نشد بری ببینیش !!! اگه کیلومترها با هم فاصله داشتین چی؟؟؟؟؟
    اون وقت فقط یه راه می مونه
    ....
    دلتو ببری پیشش...

    فکر کنی کنارشی و داری باهاش حرف میزنی....

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • » جسیکا
    »» نظرات دیگران ( نظر)

       1   2   3   4   5      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    خداحافظ
    عکسهای قشنگ
    نی نی های ناز..
    خدا جون متشکریم
    عاشقانه ها
    خدافظی..
    زندگی.....
    خدا دیگر کجا رفته؟
    دلتنگی...
    مهم نیست...
    خلقت زن..
    عاشقانه..
    چرا دوسم داری؟؟؟
    بگذار عشق خاصیت نو باشد..
    صداقت
    [همه عناوین(69)][عناوین آرشیوشده]

     RSS 
     Atom 

    بازدیدهای امروز: 12  بازدید
    بازدیدهای دیروز: 4  بازدید
    مجموع بازدیدها: 117095  بازدید
    [ صفحه اصلی ]
    [ پیام‌رسان ]
    [ پست الکترونیک ]
    [ پارسی بلاگ ]
    [ درباره من ]

    » پیوندهای روزانه «
    » آرشیو یادداشت ها «
    » موسیقی وبلاگ «
    » اشتراک در خبرنامه «